ایران با گاو و خیش قدم به قرن بیستم گذاشت و با کارخانههای فولاد، یکی از بالاترین نرخهای تصادف خودرو و در کمال ناباوری و حیرت بسیاری، [با] یک برنامه هستهای از آن خارج شد. این اولین جمله از مقدمه کتاب «تاریخ ایران مدرن» نوشته یرواند آبراهامیان است؛ توصیفی مختصر و در عین حال، واضح […]
فرهنگ و جامعه
من، طبقه متوسط و آینده
۱- مدتهاست (تقریباً از دو سال پیش تاکنون) که به سرنوشت «طبقه متوسط» جامعهام فکر میکنم و نسبت به آن نگرانم؛ بهخصوص با دیدن عملکردهای اقتصادی سیاستمداران و اجرای طرحهایی مثل «هدف»مند کردن یارانهها. فکر میکنم یا بهتر است بگویم «احساس»م این است که این طرحها و پیامدهایشان بیش از آنکه بر وضعیت اقتصادی مردم […]
برای دختر فروردین یک شانه کوچک و یک آیینه بخر
شاعر بود. زرد رو بود. حیران بود. هر سال درآخرین هفته اسفند، یک صبح که از خواب پا میشد، فکر میکرد عطری دلربا سراسر خانه سرد و قهوهای او را پر کرده است. پنجره ها را باز میکرد، میدید هیچجا اکسیژن خالی نیست. در را باز میکرد. سراسیمه به راهرو میآمد. همهجا را آن عطر […]
دیدار با فرزانه
حس خیلی خوبی است که بعد از ۱۰سال، بتوانی پای صحبت یکی از استادان زمان تحصیلات بنشینی. این سالها بخت و اقبالم بلند بوده که با وجود دوری از محیط درس و دانشگاه، توانستهام با بعضی از استادانم ارتباط داشته باشم و هر چند وقت، به بهانة جلسه با مصاحبهای و گاهی هم در همایشی […]
سگ «زرد» برادر شغال است یا «آنچه میگویم به قدر فهم توست»
این مطلب را برای ستون هشتالهفت شماره اخیر طیف برق نوشتهام: دقیقاً یکسالونیم پیش، همینجا بهطنز نوشتم: «شاید اپراتور چهار کتی است که میخواهند برای یک دکمه بدوزند! آن هم نه یک دکمه پلاستیکی!» خب! وقتی دکمه پلاستیکی نباشد، از چه جنسی است؟ چینی است دیگر! آن زمان فهمیدن اینکه قرار است به بهانة یک […]
paradigm shift یا «شما که قورباغه نیستید!»
شما که غریبه نیستید! ما مردم هم خوب بلدیم مانند قورباغه در آب بپزیم و متوجه نشویم! اوایل، مهمترین سؤالمان این بود که آیا به اپراتور چهار نیاز هست یا نه، و حالا با این اطلاعرسانی قطرهای، پارادایم ذهنیمان را آرامآرام عوض کردهاند و بزرگترین مسألهمان شده است قانونی بودن یا نبودن تشکیل کنسرسیوم ایراننت! […]
تهوع
پیشفروش نفت به مردم یعنی اینکه: انگشت در حلق خود فرو کنید و آنچه را به عنوان یارانه از پول نفت به شما دادهایم بالا بیاورید.
روان نوشتن
من میخواهم خوانندهام صفحه را که بر میگرداند به آخر برساند. این مقصود موقعی حاصل میشود که روایت روان پیش برود، و فرسوده در بند تحقیق و زیر بار تفصیل به گل ننشیند. باربارا تاکمن. برگفته از مقدمه کتابی از وی به نام «تاریخ بیخردی»، ترجمه حسن کامشاد.
نگاهی به نمایش خرده خانم: بر این افسانه شرط است گریستن
چند هفته پیش، بعد از دیدن نمایشِ کیومرث پوراحمد، «خرده خانوم»، همه احساس و برداشتم را از نمایش نوشتم و به دست کارگردان سپردم تا بخواند و «غلطهایم را بگیرد»؛ پوراحمد عزیز، فردای همان روز با یک ایمیل نظرش را در مورد نوشتهام به من گفت؛ ایمیلی که خوشحال و ذوقزدهام کرد. تصور کنید برای […]
خرده خانوم
در فضایی شلوغ و سیاستزده که یا ناامید هستی یا بیتفاوت، اگر دلمشغولیها و روزمرگیها همه فکر و ذهنت را نگیرد، ناخودآگاه باید به چیزی پناه ببری که بتوانی تحمل کنی، یا سادهتر بگویم، باید خودت را به چیزی سرگرم کنی تا روزها و ساعتهایت آسانتر بگذرد. این چیزی بود که تا همین دوسه روز […]