امید

برای دختر فروردین یک شانه کوچک و یک آیینه بخر

شاعر بود. زرد رو بود. حیران بود. هر سال درآخرین هفته اسفند، یک صبح که از خواب پا می‌شد، فکر می‌کرد عطری دلربا سراسر خانه سرد و قهوه‌ای او را پر کرده است. پنجره ها را باز می‌کرد، می‌دید هیچ‌جا اکسیژن خالی نیست. در را باز می‌کرد. سراسیمه به راهرو می‌آمد. همه‌جا را آن عطر […]

ادامه نوشته ←

نگاهی به نمایش خرده خانم: بر این افسانه شرط است گریستن

چند هفته پیش، بعد از دیدن نمایشِ کیومرث پوراحمد، «خرده خانوم»، همه احساس و برداشتم را از نمایش نوشتم و به دست کارگردان سپردم تا بخواند و «غلط‌هایم را بگیرد»؛ پوراحمد عزیز، فردای همان‌ روز با یک ایمیل نظرش را در مورد نوشته‌ام به من گفت؛ ایمیلی که خوشحال و ذوق‌زده‌ام کرد. تصور کنید برای […]

ادامه نوشته ←

خرده خانوم

در فضایی شلوغ و سیاست‌زده که یا ناامید هستی یا بی‌تفاوت، اگر دلمشغولی‌ها و روزمرگی‌ها همه فکر و ذهنت را نگیرد، ناخودآگاه باید به چیزی پناه ببری که بتوانی تحمل کنی، یا ساده‌تر بگویم، باید خودت را به چیزی سرگرم کنی تا روزها و ساعت‌هایت آسان‌تر بگذرد. این چیزی بود که تا همین دوسه روز […]

ادامه نوشته ←

لحظه‌نگاری یک ذهن زیبا: رفتن یا رسیدن؟

۱- وقتی که از عرض خیابان رد می‌شدم، یک لحظه، یک فکر خیلی سریع از ذهنم گذشت: برای اینکه عادی و معمولی نباشم، چه کار باید بکنم؟ و جواب آن هم، بلافاصله به دنبالش آمد: باید هر روز چیزی یاد بگیرم. ۲- در زندگی، هدف من چه باید باشد؟ ۳- برخی پاسخ‌‌ها به این سؤال […]

ادامه نوشته ←

رشته‌های بین ما

وقتی ۱۰۰۰تومانی را به روزنامه‌فروش دادم، گفتم: “اعتماد” باقی پول را بدون اینکه بشمارم در جیبم گذاشتم و فکر کردم هنوز امیدی هست!

ادامه نوشته ←