در فضایی شلوغ و سیاستزده که یا ناامید هستی یا بیتفاوت، اگر دلمشغولیها و روزمرگیها همه فکر و ذهنت را نگیرد، ناخودآگاه باید به چیزی پناه ببری که بتوانی تحمل کنی، یا سادهتر بگویم، باید خودت را به چیزی سرگرم کنی تا روزها و ساعتهایت آسانتر بگذرد.
این چیزی بود که تا همین دوسه روز پیش فکر میکردم؛ اما گویا چیزیهایی هم هست که هم سرگرم و شادت میکند و هم کمی از بیتفاوتی و ناامیدی بیرونت میآورد.
۱- کیومرث پوراحمد این روزها نمایش «خرده خانونم» را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه آورده است…. نمایشی ناب و دلچسب…
۲- اما چرا دلچسب؟ چون وقتی دو ساعت مات و مبهوتِ هنرمندی گلاب آدینه و دیگران هستی، وقتی دو ساعتِ تمام به حرفها و حرکاتشان میخندی، حداقل برای این دوساعت هم که شده فکرت از همه چیز رها میشود و تازه میتوانی «فکر» کنی و… و «بخندی»، به خودت، به هموطنت، به تاریخت و به سرگذشتت؛ اما نه هر خندیدنی.
۳- پوراحمد تورا میخنداند؛ اما همزمان تو را به فکر وادار میکند. به همین خاطر، این «خنده» نه نیشخند است و نه پوزخند؛ نه از سر بیعاری است و بیکاری و نه از روی عادت و تکرار؛ این خنده تلخ هم نیست، چون «میرزا»ی نمایش به تو میفهماند که هنوز کارمان از گریه نگذشته است!…
۵- این خنده تو را به شدت شاد میکند؛ تویی که به شادی نیاز داری و این روزها صاحبان قدرت و ثروت و جویندگان قدرت و ثروت، چون این نیاز تو را میدانند، بساط پهن کردهاند تا به تو لودگی و مسخرگی بفروشند به جای «شادی». همانها که آش شلهقلمکارشان با «ده» خروار «نمک» هم از بیمزگی و بدمزگی در نمیآید و طعم «هنر» نمیگیرد….
اینها بخشهایی از مطلب طولانیای است که بعد از دیدن «خرده خانوم» نوشتم و میخواهم «همه»اش را اینجا منتشر کنم؛ به وقت مقتضی. اما فعلاً بیشتر از این نمینویسم؛ جز این چند جمله دیگر:
«خرده خانوم» آیینه گذشته و حال ما است و مهمتر از آن، نوید آینده ما. و باز هم مهمتر، تلنگری است به ما و غفلتهای ما؛ به نادانیهای گاهوبیگاهمان و به ناامیدیهای ما…. نمایش «خرده خانوم» داستان ماست و خود «خرده خانوم» هم (به گمان من) نماد «ما». ما مردم این مملکت که هنوز «عشق» و «عاشقیت» را میشناسیم و هنوز نگران این باغ خزانزده هستیم؛ حتی اگر قصد رفتن کردهایم؛ فرقی نمیکند: به کنج زندگی شخصیمان با مشکلات روزمرهاش یا حتی به باغ و دیاری دیگر.
پ.ن: دیشب به تئاتر ایرانشهر رفتم و قبل از شروع نمایش، مطلبم را به پوراحمد دادم.
من بی صبرانه منتظر ادامه این متن هستم. فوق العاده نوشته اید
ممنونم. حتما.
بند ۵ فوق العاده بود
بند ۴ رو چرا سانسور کردید؟
ممنونم یوسف جان. سانسور نکردم 😉 در اولین فرصت همه مطلب رو منتشر می کنم.
ای بابا. می گفتین ماهم میومدیم. من یکی از علاقه مندان شدید به تئاتر هستم :دی
پیشنهاد می کنم حتما ببینیدش. هنوز روی صحنه است. خوبیش اینه که بلیطش رو میشه اینترنتی خرید!
ممنون سعید جان
دیشب رفتیم دیدیم، بسیییار عالی بود.
بخصوص دیالوگ های میرزااا…
از پیشنهادتون بسیار ممنونم
آره امین جان. واقعا زیبا و تاثیرگذاره.
ممنون از سهیم کردن ما و نشون دادن کورسوهای امیدی که سعی می کنید…