۱- استاد باستانی پاریزی کتابی دارد به اسم «مار در بتکده کهنه» که مثل خیلی از کتابهای ایشان، مجموعهای است از مقالات تاریخی؛ مقدمه یکصفحهای کتاب اینگونه آغاز میشود: آن روز که روستاییان به غازانخان شکایت بردند که ما سی و دو محصول بر میداریم ولی سی و سه مالیات میدهیم، آن قدر شور بود […]
روزگار
برای دختر فروردین یک شانه کوچک و یک آیینه بخر
شاعر بود. زرد رو بود. حیران بود. هر سال درآخرین هفته اسفند، یک صبح که از خواب پا میشد، فکر میکرد عطری دلربا سراسر خانه سرد و قهوهای او را پر کرده است. پنجره ها را باز میکرد، میدید هیچجا اکسیژن خالی نیست. در را باز میکرد. سراسیمه به راهرو میآمد. همهجا را آن عطر […]
این سه نمایش
نمایش «ماهزدگان» را دیدم. بعد از «شن» و «بادها برای که میوزند؟» این سومین تئاتری است که در این یکیدوماه میبینم. «شن» روایت غربت و تنهایی آدمهای این عصر و زمانه. عنوان نمایش و بازیگرانش، در نگاه اول، تو را یاد رمان «زن در ریگ روان» میاندازد. «بادها برای که میوزند؟» بازخوانی چیستا یثربی از […]
من، خیابان، من
در این روزگار که از نسبتها میپرسند، کاش کسی جلوی مرا هم میگرفت و نسبت “من” با “خودم” را پرسوجو میکرد.
سقوط هواپیما یا "فکرهایمان را میزان کنیم"
بار دیگر سقوط هواپیما، بار دیگر تشکیل هیأت بررسی، بار دیگر جعبه سیاه و … بار دیگر سقوط هواپیما. این دور باطل چندان جای بحث و بررسی ندارد؛ تکراری شده است و ملالآور، بینتیجه. اگرچه معتقدم جان آدمها بسیار عزیز است و نباید از کنار چنین حوادثی (میتوانم بگویم فجایع؟) بهراحتی گذشت. اما… اما چرا […]
ریزگرد
تیتر امروز روزنامه همشهری این بود: “ریزگرد امروز از تهران میرود” در زمانهای که فرهنگ و “ادب”، همانند شهر، نفسش به شماره افتاده است، استفاده از عبارتِ فارسینمای “ریزگرد” آنچنان بیدرد و مرفهانه به نظر میآید که به هنگام خواندنش، گویا همه گرد و غبار شهر، سوزنوار، تا عمق چشم و ذهن خواننده فرو میرود.
باران دموکراسی
دو سه سال پیش، در یک روز بارانی، این چنین نوشتم: “امروز داره بارون میاد. چرا وقتی بارون میاد، خیابونا شلوغتره؟ ترافیک بیشتره؟ شاید مردم میخوان به حرف سهراب گوش کنن که میگه: زیر باران باید رفت. با همه مردم شهر زیر باران باید رفت. مردم میخوان بیان زیر بارون و به همین خاطر، همه […]