"من" در هواپیما

چند سال پیش، این مطلب را نوشتم و به بایگانی نوشته‌هایم سپردم؛ حال، این روزها که بهانه برای فکر کردن به هواپیما زیاد شده، به یادش افتادم.

چند سال پیش (با لحنی محاوره‌ای و در عین حال، کمی سخت) نوشتم که…

۱- توی هواپیما تونستم به بهترین شکلِ ممکن (یا تقریباً به بهترین شکل ممکن)، خودم رو احساس کنم. از پنجره که بیرون رو نگاه می‌کردم، به این احساس می‌رسیدم.

۲- وقتی از پنجره بیرون رو (پایین رو، خیلی پایین رو) نگاه می‌کردم، می‌دیدم که در یک حالت غیرمعمولی و غیرعادی هستم. کیلومترها بالاتر از جایی که همیشه بودم. بدون اینکه زیر پاهام چیزی وجود داشته باشه.

۳- این غیرعادی بودن، منو به خودم‌ راهنمایی می‌کرد. به تنم. به روحم. به وجودم. یعنی به اون چیزی که داره از اون بالای بالا، نگاه می‌کنه، حس می‌کنه، می‌بینه. به اون چیزی که حالا اون بالا قرار داره.

۴- روی زمین، معمولاً به این خودمون فکر نمی‌کنیم. چون هر چی که حس می‌کنیم برامون عادیه. به همین خاطر، خود‌مون (یعنی حس‌کننده) هم برامون عادی میشه. ولی اون بالا، حس‌ها (دیدن‌ها) غیرعادیه. (در حالت عادی، ما پرواز نمی‌کنیم!) پس حس‌کننده (خود ما) هم برامون غیرعادی میشه. و ما هم که معمولاً به چیزهای غیرعادی توجه می‌کنیم.

۵- آیا می‌شه این حس رو به همة زندگی تعمیم داد؟ باید لحظات رو با همة ویژگی‌هاشون درک کرد تا عادی به نظر نرسن. باید به طریقی، از عادی بودن و عادی شدن لحظات گذشت. در اینصورت، به خودمون هم توجه خواهیم کرد.

نوشته‌های مشابه با این مطلب:

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>