نوشته‌های پراکنده

شنیدن کی بود مانند…

پرسیدم: “بوی سوختگی را می‌شنوی؟” گفت: “نه” صدای رادیو را کم کردم و گفتم: “حالا چطور؟”

ادامه نوشته ←

غروب شازده کوچولو

سال‌ها پیش، بعد از خواندن “شازده کوچولو”، بهترین و زیباترین کتابی که تا حالا خوانده‌ام، نوشتم: سیارة شازده کوچولو اون قدر کوچیک بود که می‌تونست روزی هر چند بار که می‌خواست، غروب خورشیدو ببینه. خورشید که غروب می‌کرد، صندلیشو چند قدم جلوتر می‌کشید و دوباره بهش می‌رسید و رفتنشو تماشا می کرد. اما کوچک بودن […]

ادامه نوشته ←

ن و القلم

خبری منتشر شده با این محتوا و تیتر که: خودکاری از جنس سیب‌زمینی ساخته‌اند. با خواندن این خبر، به یاد داستان “ن و القلم” آل احمد افتادم. اگرچه اگر این خودکار را از گندم ساخته بودند، این یادآوری مناسبتی بسیار بیشتر می‌یافت!

ادامه نوشته ←

یک سفر ۳۰دقیقه ای

در مسیر اتوبان، به رادیوی تاکسی گوش می‌دهم که از فروش صنایع دستی چینی و پاکستانی در میدان نقش جهان اصفهان حرف می‌‌زند؛ و مهمترین بند بخشنامه جدید دولت برای صرفه‌جویی در ادارات را می‌خواند: از دو روی کاغذ استفاده کنید. روزنامه هم می‌خوانم که از تعیین استاندارد و صدور گواهینامه تخصصی ازدواج خبر می‌دهد. […]

ادامه نوشته ←

12