«این مطلب همزمان در سایت تحلیلی پژوهشکده سیاستگذاری دانشگاه شریف (نبت) در دسترس است. پیش از این، خلاصهای از این مطلب در روزنامه همشهری (دوشنبه، ۶ آذر ۹۱) منتشر شده بود.»
در سالهای اخیر، در پی نیازی که در بخش وسیعی از جامعه دانشگاهی و نیز در سطوح کلان و سیاستگذاری کشور در خصوص «تولید علوم بومی» احساس و طرح شده است، مباحثی حول این موضوع به ویژه در بین متفکران و استادان حوزه علوم انسانی درگرفته و اندیشمندان دانشگاهی و حوزوی که از نزدیک دستی بر آتش این علوم دارند و حتی برخی از آنها در تدوین مدلها و نظریات مرتبط با علم بومی و نیز علوم انسانیِ اسلامی، صاحبِ نظر و حتی صاحبِ نظریه هستند، به ارائه آرا و نظریات خود در قالب تدوین و انتشار کتب و یا برگزاری جلسات هماندیشی و مباحثه، پرداختهاند.
به زعم نویسنده که اخیراً این مجال را یافته تا در برخی جلسات مباحثه و گفتگو حول چنین موضوعاتی شرکت کند، وجه مشترک بسیاری از این نظریات و مباحث را موضوعاتی همچون «امکان وجود علم دینی» و «امکان وجود و نحوه تدوین علوم انسانی اسلامی» و «نظام اقتصاد اسلامی» تشکیل میدهد. به طور خلاصه میتوان گفت عمده این نظریات در پی پاسخ به این سؤال هستند که «آیا میتوان علوم انسانی اسلامی داشت؟» به عنوان مثال، آیا میتوان ادعا کرد که علم یا مکتب اقتصاد اسلامی قابل تدوین و تبیین است؟
پاسخهای این نظریهپرداران به چنین سؤالاتی را میتوان اینگونه خلاصه کرد: هر نظامی بر پایه اصول و بنیانهای فلسفی بنا شده است که معطوف به جهانبینیِ بنیانگذاران آن نظام است. بنابراین، اگر برای تدوین و ایجاد یک نظام (مثلاً اقتصادی)، به بنیانها و اصول جهانبینی اسلامی تکیه کنیم و آن را از ابتدا بر این پایه بنا گذاریم، آن نظام قاعدتاً متفاوت از سایر نظامها خواهد بود و میتوان/ باید آن را نظام اقتصادی اسلامی نامید.
به نظر میرسد تا اینجای بحث، چندان ابهام یا سؤالی پیش نیاید، مگر اینکه کسانی بخواهند بر نحوه استدلال و روششناسی این نظریهپردازان خرده بگیرند؛ اما نکته اینجاست که اگر نحوه استدلال و حتی نتایج چنین استدلالهایی را بپذیریم، در عمل گامی بزرگ به جلو برنداشتهایم: در واقع نهایت سخن این نظریهپردازان این خواهد بود که مکاتب و نظامهای اقتصادی غرب بر فلسفههای خاص خود بنا نهاده شدهاند و ما نیز باید چنین کنیم.
به زعم نویسنده، این نتیجه، صرفاً خاستگاه و نقطه شروع راهی را که دیگران سالهاست در حال طی کردنش هستند، برای ما روشن میسازد و همه آن چیزی که توصیه میکند این است که ما هم باید از «نقطه شروع» شروع کنیم! بدون آنکه به بستر و فرصت تاریخیای که منجر به شکلگیری نظریات غربی و امثال آن شده است، توجه جدی کند.
بر همین اساس، ادعای نویسنده این است که حتی اگر چنین تلاشهایی منجر به تدوین علومی جدید با رنگوبوی بومی شود، از آنجا که این نتایج نه در بستر تطورات و تحولات تاریخی جامعه که صرفاً در مقطعی کوتاه و توسط افرادی معدود (ولو برترین اندیشمندان و متفکران) تدوین شده، نمیتوانند پاسخگوی نیازها و سؤالات جامعه باشند؛ سؤالات و چالشهایی که در نه در طول ۳۰ یا ۵۰سال اخیر که در طی قرون متمادی در جامعه ما انباشت شدهاند و حال، ما نه همه آن پرسشها را میشناسیم و نه میتوانیم با گوشهای نشستن و نظریهپردازی کردن، جوابهای حتی بخشی از آن سوالات را بیابیم.
اجازه دهید برای روشن شدن نکته فوق سؤالی را مطرح کنیم: اگر تمدن اسلامی ایرانی ما که در قرنهای سوم و چهارم هجری به اوج اقتدار علمی و فلسفی خود رسیده بود، همچنان تا بهامروز تداوم مییافت، آیا باز هم امروز با سوال و یا نیازی به نام «تدوین علوم انسانی اسلامی» مواجه بودیم؟ به نظر نویسنده، خیر! زیرا در آن صورت، تمدن ما در مسیر تکوین و رشد تاریخی خود، ناخودآگاه با مسائلی معطوف به جامعه، نحوه اداره آن، نحوه شکلدهی ساختارهای اقتصادی و… مواجه میشد و به احتمال زیاد میتوانست به این مسائل پاسخ دهد؛ پاسخی که طبیعتاً درون پارادایمها و مبتنی بر بنیادهای فلسفی و نظریای شکل میگرفت که حاکم بر ذهن اندیشمندان زمان خود بود که البته مسلمان بودند و متأثر از آموزههای اسلامی. مهمتر آنکه این پاسخ (یا نظام) در بستر جامعه اسلامی- ایرانی و در تعامل با مردم و ساختارهای همین جامعه، طی سدهها و در گذر زمان، به آزمون گذاشته میشد و تکوین مییافت.
اما به نظر میرسد چون تمدن ایرانی اسلامی نتوانسته است پس از آن دوران طلایی تداوم یابد، اصولاً نه فقط مجالی برای ارائه نظریه، که حتی فرصتی برای طرح پرسش هم برایش فراهم نشده و در چنین شرایطی است که اندیشمندانش به ناگاه با سؤالاتی ناشی از چندین دهه تحول و تطور جامعه، بهویژه پس از برخوردش با تمدن غرب مواجه میشوند و در تلاش برای جبران سدهها سکوت و «بیپرسشی»، به نظریهپردازی و ارائه سازوکارهایی تحت عنوان «تدوین علوم بومی» میپردازند؛ علومی که جز در بستر تاریخ تکوین نخواهد یافت.
نکته دیگر آنکه نظریهپردازان علوم بومی و اسلامی، به موضوع چگونگی پیادهسازی نظریات خود در جامعه، شناسایی چالشهای احتمالیِ این پیادهسازی و نحوه مواجهه با این چالشها و… اشارهای نمیکنند. آنهم جامعهای که در دهههای اخیر تحت تأثیر جریانهای فرهنگی مختلف بهویژه فرهنگ غالب غرب قرار گرفته و این امر باعث شده که هم ماهیتش (حداقل در ظاهر) و هم سؤالات و پرسشهایش ملغمهای شود از فرهنگهای گوناگون. در چنین شرایطی، میتوان ادعا کرد این اندیشمندان و نظریهپردازان نمیتوانند بدون برونرفت از وادی مبانی نظری، با مسائل عملی و واقعی جامعه درگیر شوند؛ بدین ترتیب، در حالیکه مردم درون یک نظام و سازوکار زندگی میکنند، این متفکران درون یک جهان نظری و فکری دیگر به اندیشهورزی میپردازند؛ دو جهان و نظامی که ارتباطی با یکدیگر برقرار نکردهاند. تا زمانی که این عالمان به سمت چارهجویی و حل مسائل واقعی جامعه سوق پیدا نکنند و این دو جهان را با هم پیوند ندهند، راهی برای عملی شدن این نظرات و حتی یک گام قبل از آن، یعنی تدوین علوم انسانی بومی باز نخواهد شد.
البته همانگونه که ذکر شد، این «سوق پیدا کردن» و «پیوند دادن» نه در کوتاهمدت، بلکه در یک سیر طولانی و بلندمدت از تحول و تکامل جامعه، آن هم در سطوح کلان تمدنی محقق میشود. نباید تصور کرد که مثلاً با تلفیق نظریات این اندیشمندان با برخی واقعیات جامعهشناختی (که از برخی برشهای زمانی یا مکانی جامعه استخراج شده است) میتوان به سازوکارها و نظامهایی دست یافت که بتواند در جامعه پیاده شود و یا حتی بتواند به عنوان یک نسخة اولیه تلقی گردد و بهتدریج اصلاح شود.
در مجموع، به نظر میرسد تلاشها و مطالعاتی که تاکنون در عرصه نظر در زمینه تولید علوم بومی اسلامی- ایرانی انجام شده و به جوانه زدن اندیشهها و نظریاتی نیز منجر شده است، جز در بطن جامعه و عمل، در بستری دیگر نمیتواند ریشه بدواند و رشد کند؛ حال این نکته که کِی، کجا و چگونه باید این جوانه را در بستر جامعه کاشت، سوالی است که باید اندیشهورزان و نظریهپردازان این حوزه بدان بپردازند. (شاید شکل دیگر این سوال این که باشد که چگونه باید این خلا تمدنی را پر کرد و یا حتی از روی آن پرید!)
در نهایت، تأکید میکنیم که بیان این نکات، نه به معنی رد تلاشها و مطالعات اندیشمندان و نظریهپردازان این عرصه، بلکه ناشی از این دغدغه است که باید از منظری ورای نظر و تئوری به این مباحث پرداخته شود تا آنچه از این تلاشها حاصل میشود، بر قامت جامعه اسلامی- ایرانی ساز بیاید. کما اینکه در سالهای اخیر تلاشهایی برای نزدیکتر شدن عرصههای نظر و عمل در این حوزه انجام شده که امیدواریم همچنان و با کیفیت و ساختاری کاملتر تداوم یابد.
All we need to do is make sure we keep talking