من، طبقه متوسط و آینده

۱- مدتهاست (تقریباً از دو سال پیش تاکنون) که به سرنوشت «طبقه متوسط» جامعه‌ام فکر می‌کنم و نسبت به آن نگرانم؛ به‌خصوص با دیدن عملکردهای اقتصادی سیاستمداران و اجرای طرح‌هایی مثل «هدف»مند کردن یارانه‌ها. فکر می‌کنم یا بهتر است بگویم «احساس»م این است که این طرح‌ها و پیامدهایشان بیش از آنکه بر وضعیت اقتصادی مردم ما تأثیر بگذارد، رفتارها و توانمندی‌های اجتماعی جامعه را شکلی جدید خواهد داد.

۲- نگرانی‌ام وقتی بیشتر می‌شود که می‌دانم (و به احتمال زیاد هم اینگونه است) که تحولات جامعه ما را همین طبقه متوسط شکل می‌دهند؛ آنهایی که نه آنچنان فقیرند که فرصت فکر کردن به غیر از آب و نان نداشته باشند و نه آنچنان ثروتمند که اوضاع و احوال مملکت برایشان مهم نباشد.

۳- تحلیلم این است: با بدتر شدن اوضاع اقتصادی (ناشی از هر عاملی که باشد: «هدف»مند کردن یارانه‌ها یا تحریم) طبقه متوسط کم‌کم کوچک می‌شود و در نهایت از بین می‌رود؛ عده‌ای که ثروتمندند، ثروتمند می‌مانند و بسیاری که قشر میانی جامعه را تشکیل می‌دهند، به طبقات (یا دهک‌ها) پایین رانده می‌شوند. یکی از پیامدهای این تغییر، یعنی کوچک شدن طبقه متوسط، عقب ماندن جامعه از تحول و پیشرفت خواهد بود. تحول در عرصه‌های سیاست، اقتصاد و فرهنگ. چرا؟ فکر می‌کنم دلایل مختلف دارد؛ از جمله: همین طبقه متوسط هستند که در نهایت مطالبه‌گر این تحولات هستند. اگر این تقاضا و مطالبه وجود نداشته باشد، اصولاً دولتمردان در پی ایجاد تغییر بر نخواهند آمد. در واقع دولتمردانی که (در خوشبینانه‌ترین حالت) از میان مردم برخاسته‌اند، اگر نمایندگان جامعه‌ای فقیر باشند، در مخیله‌شان هم چیزی به نام تحول و پیشرفت نمی‌گنجد.

۴- مخلص کلام اینکه: در شرایط فعلی، با بدتر شدن اوضاع اقتصادی، این مردم نخواهند توانست «وقت» و «هزینه»‌ای را صرف افزایش آگاهی‌های مدنی، فرهنگی و اجتماعی خود کنند. در عین حال که، تنگ‌نظری‌ها و تمامیت‌خواهی‌های حاکمان، فضای فرهنگی و سیاسی جامعه را روزبه‌روز بسته‌تر و محدوتر می‌کند؛ (که هم به کاهش دسترسی مردم به منابع «آگاهی» منجر می‌شود و هم به افزایش هزینه‌های تولید محصولات آگاهی‌بخش!) در نهایت، فقر فرهنگی و سیاسی به همراه فقر اقتصادی، طبقه متوسط را در خود خواهد بلعید و آنچه این مردم طی سال‌ها و دهه‌های گذشته اندوخته‌اند، از بین خواهد رفت و در بهترین حالت، به رکود و جمود کشانده خواهد شد.

۵- با چنین افکار و تحلیل‌هایی، این سؤال در ذهنم شکل گرفت که نهایتاً جامعه ما به کدام سو خواهد رفت. آیا مردم ما همچنان می‌توانند مسیر پیشرفت و آگاهی را ادامه دهند یا شدت و تأثیر این سیاست‌‌ها آنقدر هست که جامعه را به نوعی خمودی و بی‌‌حسی اجتماعی بکشاند؟ واقعاً تاب و توان ما مردم در برابر این تحولات چقدر است؟ آیا مانند قورباغه‌ای در آب جوش می‌پزیم و حس نمی‌کنیم و یا اینکه زنده می‌مانیم، اگر چه چشم و گوش و دهانمان به ظاهر بسته شود؟ آیا سرمایه‌ها و اندوخته‌های اجتماعی این مردم که در بیش از ۱۰۰سال گذشته جمع شده، می‌تواند در برابر حوادث و روندهای مخرب تاب آورد و یا اینکه این تندبادها (اگرچه آرام، اما) آنقدر طولانی خواهد وزید که همه چیز را به آرامی با خود خواهد برد؟

۶- برای پاسخ به این سؤالات، اگر بخواهم از احساسم کمک بگیرم، باید بگویم چندان به آینده‌ای روشن برای جامعه‌ام خوش‌بین نیستم؛ اما اجازه بدهید بگویم آنچه تاکنون دیده‌ام و حالا اینجا می‌نویسم، فقط عامل و بهانه‌هایی بوده برای اینکه به این سؤالات فکر کنم. بنابراین، همه آن برداشت‌ها و «احساسات» شخصی را به کناری می‌گذارم و از شما هم می‌خواهم به من خرده نگیرید که عجولانه و جاهلانه، قضاوت می‌کنم.

۷- با بروز این احساسات و قضاوت‌های شخصی، این سؤالات را با برخی دوستان مطرح کردم. راهنمایی‌ها و نظراتشان مرا به مطالعه و جستجوی بیشتر رهنمون شد. کتاب‌هایی را به من معرفی کردند که خواندنشان را شروع کرده‌ام. حال، می‌دانم که (خوشبختانه) نمی‌توان و نباید آیندة این مملکت را، تمام و کمال، زیر سلطه و تأثیر سیاست‌ها و برنامه‌هایی پیش‌بینی و تفسیر کرد که حداقل از نظر زمان، کوتاه‌مدت و زودگذرند. (از نظر تأثیرگذاری، نمی‌دانم!)

۸- بعد از این، در اینجا، از آنچه در مسیر دست یافتن به پاسخ این سؤالات، از مطالعه تاریخ و جامعه دستگیرم می‌شود، بیشتر می‌نویسم؛ و البته آن احساسات و برداشت‌های شخصی را هم فراموش نخواهم کرد و از آنها هم خواهم نوشت. سعی خواهم کرد این دو را با هم یکی نکنم تا به قضات زودهنگام دچار نشوم.

۹- به هر حال، با دیدن آدم‌های معمولی جامعه‌ام و با شنیدن و دیدن اتفاقات ریزودرشت اطرافم، آن سؤالات هر لحظه به ذهنم سرک می‌کشند و رهایم نمی‌کنند؛ تا چندی پیش با آن نگاه بدبینانه (که گفتم) آرامشان می‌کردم و حالا با وعدة مطالعه و یافتن پاسخ دقیق‌تر، فریبشان می‌دهم! شاید روزی از دستشان رها شوم!

پ.ن۱: شما هم با اظهار نظر و مشارکت در این مطالعه و جستجو، به رهایی من کمک کنید!

پ.ن۲: اخیراً نگرانی‌ در مورد پیامدهای ناخوشایند «هدف»مند کردن یارانه‌ها و از بین رفتن طبقه متوسط را در نوشته‌های برخی صاحبنظران هم دیده‌ام. (مثل حرف‌های دکتر محسن رنانی در اینجا)

نوشته‌های مشابه با این مطلب:

3 دیدگاه

  1. درود
    حکایت عجیبی است این ماجرای ما.
    ما به کشی‌نشستگانی می‌مانیم که کشتی سوراخ شده و در حال غرق شدن است اما هر کسی سی خودش است.
    واقعیت این است که بحران‌های فراگیر در جامعه ما برای بسیاری نان و آب دارد. نان و آب بسیاری از همین مردم در همین بحران‌هست. بنابراین ماجرای ما ابعاد پیچیده‌تری می‌یابد. مانند بسیاری از کشورهای جنگ زنده که نان و آب بسیاری در جنگ است اینجا هم بحران‌ها به نفع کاسبی بسیاری از مردم است. بنابراین این دو دستگی و تلاش برای ماهی گرفتن از بحران و یا حل بحران واضحا معلوم است که به نفع کدام گروه تمام می‌شود.
    با همه این حرف‌ها من شدیدا امیدوارم. یک جایی این تغییر شروع خواهد شد. یک جایی سر ما به سنگ می‌خورد و در مسیر دیگری می‌افتیم. من امیداوارم آن روز در مسیر درست بیفتیم.

  2. سلام جناب سلیمانی واقعاً عالی بود حرفهایی زده شده بود که حرف دل ماست وبسیار جای تامل دارد من از صمیم قلب بهتون تبریک میگویم وآرزوی موفقیت براتون دارم

پاسخ دادن به سعید سلیمانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>